۞ امام صادق علیه السلام:
كسى كه به اوضاع زمان خود آگاه باشد، گرفتار هجوم اشتباهات نمى‌شود.

موقعیت شما : صفحه اصلی » ادبیات و هنر » شعر » معاصر
  • شناسه : 30270
  • ۱۳ آبان ۱۴۰۴ - ۲۱:۳۸
  • 24 بازدید
  • ارسال توسط :
  • نویسنده : ندا قنبری
سلام‌ ای جنگلِ تب‌دار!
سلام‌ ای جنگلِ تب‌دار!
شعر و ادبیات

سلام‌ ای جنگلِ تب‌دار!

شاعر : ندا قنبری سلام‌ ای جنگلِ تب‌دار! سلام ای جنگلِ خیسِ تب‌آلوده! بخوان من را بخوانم با پریشانی من از جنگل که می رفتم صدای وحشت انگیزِ تبرها را بر اندامِ درختان، باد می بُرد و پروازِ هزاران سُهره ی تالاب حیاتِ دشت را از یاد می بُرد. سلام ای خفته ی در مِه […]

شاعر : ندا قنبری

سلام‌ ای جنگلِ تب‌دار!
سلام ای جنگلِ خیسِ تب‌آلوده!
بخوان من را
بخوانم با پریشانی
من از جنگل که می رفتم
صدای وحشت انگیزِ تبرها را
بر اندامِ درختان، باد می بُرد
و پروازِ هزاران سُهره ی تالاب
حیاتِ دشت را از یاد می بُرد.

سلام ای خفته ی در مِه
خفته در اندوه!
صدای هدهدی هر دم
تداعی می کند من را
میان زخم های کهنه‌ی جنگل
که گویی از دهانِ خون‌فِشانِ کُنده‌های پیر
تمشکی سرخ می نوشند
**
از الواری که می بُردند
خبر دارید؟!
خبر دارید
از
برگ‌های نازکِ آبستنِ پروانه‌های نور
که در قنداق خود
این پیله‌های شعله
پوسیدند؟

درختی رو به عصر کوره‌ها می‌رفت
و سنجابی هراسان لابه‌لایش جَست می خورد.

هراسِ خاطراتی مبهمم
که با ابری گریزان کوچ کرده
و چون اشکی
نگاهم را به سوی آسمان مسدود کرده.

سلام ای لحظه‌ی تُرد و خیال‌انگیز!
کتابی شاعرم اکنون
و ساری در گلویم زخم می خواند
کتابی پر زِ اندوهم
که آدم ها مرا از یادها بردند
بخوان من را …

——-

پایان شعر/

برچسب ها

این مطلب بدون برچسب می باشد.

پاسخ دادن

ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری را کامل کنید. *

*